faran

تو با تمام دخترانگی هایت مرد باش اگر سراغ نگاهت را گرفتند بگو که واگذار شده

faran

تو با تمام دخترانگی هایت مرد باش اگر سراغ نگاهت را گرفتند بگو که واگذار شده

درباره بلاگ

inja kolan fingelishe magar inke text bashe ke be nazaram farsi hese text bishtar montaghel mishe

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۵۰ مطلب با موضوع «Note» ثبت شده است

24 Aban 95 ، 01:02

Hale rabete

اصلا از روزی که تصمیم گرفتند 

حرف هایشان را تایپ کنند همه چیز خراب شد

همان زمان که از عصبانیت بد و بیراه میگویی

نیست که حالت چهره ات را ببیند

نیست که تایپ عصبی ات را تشخیص دهد

نیست که بفهمد تپش قلب گرفته ای

نیست که وقتی می گویی بیخیال ناراحتی صورتت را ببیند

حرف های مهم زندگی تان 

حرف های مهم رابطه تان را تایپ نکنید

اگر ناراحتید صبوری کنید 

بگذارید بیاید بنشیند روبرویتان

بعد حرف بزنید ، بعد گله کنید ، بعد داد بزنید 

بعد عصبانیتتان را سر بازوانش خالی کنید

اشک بریزید ، نگاهش کنید 

دلخوری اش ، ناراحتی اش ،کلافگی اش...

تمام حس های آن لحظه اش را ببینید

این ها چیزهایی نیستند که در نوشتن جا شوند

حرف های مهم زندگی تان را تایپ نکنید

وقتی آمد با سکوتتان ناراحت بودنتان را به رخش بکشید

دوست دارم هایتان را با شکلک قلب به هم قالب نکنید

قبل از دیدنش اولین گلفروشی نگه دارید

گل مورد علاقه اش را بخرید 

وقتی آمد لبخند بزنید 

ولی حال رابطه هایتان را با تایپ خراب نکنید...


22 Aban 95 ، 19:47

Mohayat

موهایت را نباف

شعر هایم را گره نزن در هم 

تو که نمیدانی نوشتن از آن پیچ و خم ها 

از آن زیر و رو ها 

دِل میخواهد.... که من ندارم..!!



21 Aban 95 ، 10:45

Kojaei

تمام این برگ ها هم زَرد شوند و بریزند

نباید گذراندن این پاییزْ زیاد سخت باشد

ما هیچ خاطره ی دو نفره ای از پاییز نداریم

زیر هیچ بارانی خیس نشده ایم

هیچوقت کتت را در نیاورده ای 

بگویی بگیر 

بگویم سردم نیست 

بگویی بپوش میخواهم عطر تو را بگیرد...

هیچوقت دستانَت گرما بخش دَست های سردَم نبوده اند

نباید بگذارم این هوا جایِ خالیَتْ را به رُخَم بِکشَد

راستی...!!!!

این روز هایی که من خودم را بَغَل کرده ام

 و آرام زمزمه عاشقانه می خوانَم

این روزهایَت چگونه می گذرد ؟!

اصلا جای خالیَم را حِس می کنی؟ 

اصلا حواسَتْ هَست که آبـ ـان هم دارد تَمام می شود؟!!

و تــ ــو ...

کجایی ؟!!!

که حتی صِدای پایَت هَم نمیاید ...


17 Aban 95 ، 15:52

Avalin baran zendegiam

شروع می کنَد

می بارد

بغُضِ چَند ماهه اش دارد 

آرامْ آرامْ سرازیر می شود

قول داده بودم با اولین بـ ـارانْ بنویسم

امـ ـا 

این هوا هوایی ام می کند , می دانی نوشتن لازم ندارد 

تو را کَم دارد 

که عَطر تَنَتْ را همراه با عَطر خاکِ باران خورده نَفَس بکشم 

و

یادَم بِروَد مَن قَبل از تو از بـ ـارانْ متنفر بوده ام

یادَم بروَد از خیس شُدن کَفش هایَم بیزار بوده ام

یادَم بروَد از خَرابْ شُدن آرایش ام واهمه داشته ام

باید همه ی این ها را از یاد بِبَرمْ

باید امروز را طوری بگذرانَم 

که انگار اولین بارانِ زندگی ام می بارد

12 Aban 95 ، 14:10

Amadanat mobarak

میانِ این هَمه بی حوصلگی های روزانه ام

میانِ این همه شَب بی خوابی هایم

تـ ـو بایَد باشی 

بایَد داشته باشَمتْ 

بَرای تَمامِ این روز هایِ پاییزی ام

بَرای این آبانی که داشت با بی مهری سپری می شُد...

اصلا مـَ ـن بایَد در پاییز عاشِقَت می شدَم

باید دَستانَت گرما بخش وجودم می شد 

باید دختر بَچه ی بَهانه گیر که می شدَم

مـ ـرا می بردی آنجا که مــ ـن باشَم و تـ ـو 

بایَد میداشتمت غروب روز هایَم که ابری می شُد

تِلفنم را بر می داشتَم تا می خواستم شروع کنم به غر زدَن

بگویی آماده باش میایَم دُنبالَت

باید میان این هَمه کَلافگی هایَم 

صِدای خَنده ات بِپیچَد 

و یادَم بیایَد

مـ َـن تمام تـ ـو را یکبار خواهم داشتْ!!

همین یکبار باید دِلداده ات بشوَمْ ...

همین یکبار باید آرام جانَم بِشویْ...

آمَدَنَت مُبارَک باشَد 

خوش قَدَم باشیْ نو رِسیده ی مـَ ـن:)


07 Aban 95 ، 12:53

Inha

این آدم هایی که وقتی اشتباهی ازت دیدن

دیگه توضیح نمی خوان 

که نمیذارن اصلا حرف بزنی از خودت دفاع کنی

اینارو اذیت نکنید

اینا یه زمانی یکی و مثل بت می پرستیدن

مثل چشماشون بهش اعتماد داشتن

مثل خدا باورش داشتن

اینا یکبار از مهم ترین فرد زندگیشون ضربه خوردن

فرصت دادن ، بخشیدن ... ولی جزء دروغ وخیانت چیزی ندیدن

اینا آدم های بی احساس یا بی انصافی نیستن

اینا فقط زخمی شدن

از کسی ضربه خوردن که حتی ثانیه ای به خوب بودنشون شک نکرده بودن

وقتی وارد زندگی اینا شدی 

اشتباه اولت آخرینش محسوب میشود

نه اینکه تو مقصر باشی ها نه

فقط این ها بعد از تمام شدن آن فرد

به یکباره بدبین می شوند 

به یکباره زیاد از حد محتاط می شوند

و تنهایشان از همیجا آغاز می شود

این ها آدم های مهربانی بوده اند 

منتهی دیگر کسی را نیافته اند 

که منتظرشان بماند تا دردهایش التیام یابد


06 Aban 95 ، 15:47

Adamha

آدم ها نمی آیند که حالت را بهتر کنند

می آیند که حالِ خراب خودشان را خوب کنند

می آیند که خلاء های روزمره شان را پُر کنند

می آیند که تو را پیدا کنند 

می آیند که هر لحظه دلشان  پُر بود

شماره تلفنت را بگیرند 

و می دانند تو با جانَم گفتنت

نِصف دِلشان را خالی می کنی

می آیند که آن زمان که احساسِ تنهایی کنند

دستت را بگیرند ببرند آنجا که میدانند

آرامش آنجا با حضور تو کامل می شود

و آن لحظه که تصور کنند 

به اندازه ی کافی زخم هایشان التیام یافته

و به اندازه ی کافی با تو خاطره ساخته اند

و به اندازه کافی تو را به بودنشان عادت داده اند

شروع می کنند به جمع کردن کوله بارشان

شروع می کنند به رفتن...

زیرا می دانند اکنون هم بروند 

هر آن که باز آشفته شده باشند 

تو پذیرای حالِ خرابشان خواهی بود...

آدم ها نمی آیند که حالت را بهتر کنند!!!


05 Aban 95 ، 12:12

Dokhtarakam

دخترکم

تمام دنیای من 

وقتی این نوشته را میخوانی که

اسم مردی در شناسنامه ات به ثبت رسیده

من از همان لحظه ای دکتر گفت فرزندتان دختر است

من از همان لحظه بغض کرده بودم

از همان ثانیه بارها و بارها به خودم یاد آور شدم

این فرشته ی کوچک روزی بزرگ می شود

و من اگر سعادتمند باشم بتوانم چند سال عشقش باقی بمانم

اما رسید روزی که باید دستان مهربان ترین فرد زندگی ام را در دستان مرد دیگری قرار بدهم

دیگر نتوانستم

 مگر می شود عزیزت را که بیست و چند سال نگهدارش بوده ای روبرویت باشد 

که بدانی امشب سرش را جایی بر زمین می گذارد که دیگر خانه ی تو نیست

مگر می توانستم تاب بیاورم

هیچ کس نفمید هربار که زمین خوردی و با اشک برخواستی دل من چند تکیه شد 

هیچ کس ندانست من چند سال تلاش کرده ام

که پشتوانه ی محکم تو باقی بمانم

این بار دیگر نمی شود

ما اشتباه کردیم به همه مان گفتند که مرد گریه نمی کند

اما این عروس امشب دخترکم است 

با تمام آدم های دنیا حسابش جداست

خواستم بگویم هرچند سال از امشب بگذرد

حتی آن زمان که خودت صاحب فرزند شوی

من هنوز به شب رفتنت فکر میکنم و می بارم

تو تا ابد دخترک کوچک من باقی خواهی ماند

دوست دار همیشگی ات پدر...


04 Aban 95 ، 15:41

Jaye khaliat

میدانی همیشه نگران جای خالیت بودم

اینکه صندلی رو به رویم خالی است

چه نگرانی بیهوده ای

زمانی که تو حتی روحت هم خبر ندارد 

در درون من چه غوغایی است

نمیدانی این پاییز چه نمیکند با دلم

نمیدانی این آبان هم دارد با بی مهری میگذرد

وقتی حتی نمیدانی امروز چند بار از درون فرو ریخته ام

وقتی حتی نمیفهمی من به تمام دو نفره های اینجا مجبورم لبخند بزنم

تظاهر کنم که همه چیز خوب است 

همه چیز سر جایش است ...

سر جایت هستی مگر نه؟! 

پس این صندلی رو به روی من جای تو نیست 

وقتی تو سر جایت هستی


30 Mehr 95 ، 17:19

rain

اولــ ـین بارانِ بـ ـهاری را که نبـ ـوده ای!!!

خودَت را برای 

اولین بارانِ پـــ ـــایـیــ ـزی بِرِسـ ـان...