Dokhtarak aban mahi
اولین بار چهار سال پیش بود
با یه سوال ساده فهمیده بودم هم مسیریم
اون موقع ها از تنهایی جایی رفتن بیزار بودم
دوست داشتم کسی باهام باشه
ولی خب ترجیح میدادم یه آدم آشنا باشه
ولی پیدا شدن اون تو اون شرایط مثل معجزه بود برام
با هم رفیتم هوا بارونی بود ، سردم بود
پشنهاد داد بریم یه نوشیدنی گرم بخوریم
من اصلا از این عادت ها نداشتم یهو با کسی صمیمی شم
همیشه همه میگفتن تو اوایل یه دختر مغرور و سردی
درست هم میگفتن شاید چند ماه طول بکشه اوکی شم با یه نفر
اون روز اصلا نمیدونم چی دیدم تو وجودش
ولی خیلی راحت قبول کردم رفتم باهاش
انگار که خیلی وقتِ میشناسمش
از اون به بعدش دیگه یادم نیست
فقط یادمه هر بار که زنگ زدم و گفتم بریم
اون نمیتونست بهش میگفتم که آخرین باری که بهش زنگ میزنم
ولی همیشه جزء اون دسته افرادیِ که شمارشو میگیرم میگم بریم بیرون ؟!
ولی امروز آخرین جمعه ی پاییزی
کنارم نشسته ای
دخترک آبان ماهی ام
من با تو چنان دلگرمم که انگار سالیان پیش
تو را میان این برگ ها دیده ام
که داشتی میخندیدی و شیطنت میبارید از چشم هایت
که دستانم را در دستت گرفته بودی و ترانه کودکی زمزمه میکردی