faran

تو با تمام دخترانگی هایت مرد باش اگر سراغ نگاهت را گرفتند بگو که واگذار شده

faran

تو با تمام دخترانگی هایت مرد باش اگر سراغ نگاهت را گرفتند بگو که واگذار شده

درباره بلاگ

inja kolan fingelishe magar inke text bashe ke be nazaram farsi hese text bishtar montaghel mishe

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۵۰ مطلب با موضوع «Note» ثبت شده است

11 Esfand 95 ، 23:35

Tamame roozhayi k asheghat bodam

امروز که دیدمت ماتَم برد 

تو همان بودی؟! 

همان که من جوانیم را پایش گذاشته بودم

همانی که جانم را برایش فدا میکردم

همان که اخم میکردی دنیا برایم تنگ میشد

همان که ساعت ها منتظر میماندم 

که آمدن ماشینت را از دور دست ها ببینم

تو همان بودی ؟! 

من تعجب میکنم چرا این همه عشق

در تو اثر نکرد 

چرا آن همه اشک در خدا اثر نکرد

امروز که دیدمت تو همان بودی 

حالا کمی لاغر تر کمی عصبی تر 

اما من دیگر آنی که میشناختی نبودم

تو آدمی را دیدی که خودش را مجبور کرد

به فراموش کردنت خودش را بی تفاوت نشان داد

راستی امروز هیچ فهمیدی که دلم میخواست

آن نگاهت تا ابد بر من خیره بماند 

نفهمیدی ... 

نه امروز ، و نه آن همه روز هایی که عاشقت بودم

25 Bahman 95 ، 17:45

Eshgh hayi dashte bashid

عشق هایی داشته باشید 

که مجبور نباشید هدیه ای که گرفته اید 

به کسی امانت بدهید

که برای ملاقاتش دنباله بهانه باشید 

برای پیچیدن خانوادتان 

خاطره نسازید با کسی که میدانید 

آینده ای ندارید 

فراموش کردن آدم ها کار آسانی نیست

روزی وقتی جسمتان درگیر خانواده ای شده 

خاطره ای از ذهنتان عبور کند 

و تمام تلاش هایتان را برای اینکه

قبل از او با کسی نبوده اید بر باد میدهید

خودتان را صرف آدم های موقت نکنید 

احساستان را هدر ندهید 

برای کسانی که از دوست داشتن و علاقه 

فقط تظاهر کردن را بلدند

عشق هایی داشته باشید 

که کادویی را که گرفته اید 

یا حتی اگر کادویی هم نگرفته اید

شب که به خانه برمیگردید 

دلیل حال خوبتان را جویا می شوند 

بتوانید با آرامش خاطر بگویید

که عشقتان را ساعتی ملاقات کرده اید

22 Bahman 95 ، 14:06

Heyf k nayamadei

تو را نگه داشته بودم برای روز مبادا

مثلا امروز ، بیدار که می شدم 

گوشی را بر میداشتم 

شماره ات را که در خواب و بیدار حفظ بودم میگرفتم 

حالا نهایتا بعد از چند بوق جواب میدادی و

میگفتی خواب صبح روز جمعه هم تو بر من حرام کن

میگفتم صبح نیست هوا ابریست عزیز دل

و گرنه اکنون ساعت از ظهر هم گذشته 

حالا زمانش زیاد مهم نیست 

کی میرسی اینجا ، حاضر باشم ؟!!

حیف که هنوز نیامده ای ...


14 Bahman 95 ، 18:43

Mosafer

این واژه مسافر چه می کند با دلمان

همیشه وقت رفتنمان که می شود عزیز می شویم

آنقدر که خودمان نیز باورمان نمی شود

وقت رفتنمان یادمان نرود کسی را داریم

که هرچقدر این سفر طولانی شود

باز منتظر بازگشتمان است...

فراموش نکنیم که باید برگردیم !!!


27 Dey 95 ، 20:19

Khosh be halash

خوش بحال انکه شب ها چشم های خسته ات را به او میدوزی و به خواب میروی 

آنکه اولین نفر به تو صبح بخیر میگوید

و صدای خواب آلودت گوشش را نوازش میدهد

همانکه ثانیه ها میشمارد و برای آمدنت لحظه شماری میکند

آنکه تو برای دیدن خنده اش از هیچ کاری دریغ نمی کنی

همانکه که موقع خداحافظی به او می گویی مراقب خودش باشد

همان دختری که وقتی بدون تو مسافرت رفته 

پیام میدهی و از او خواهش می کنی 

که هرچه زودتر برگردد زیرا تحمل دوری اش را نداری

براستی چه خوشبخت است !!!

خوش بحالش...

خوش بحال من...

11 Dey 95 ، 19:21

Barf

این باریدن برف که شروع شود
بهانه گیری ات هم شروع شود
بگویی باید برویم بیرون
شرط بگذارم که باید لباس گرم هایت را بپوشی
میرویم ... همینطور که ذوق میکنی 
دور شوی از من 
محو رد پایت روی برف شده باشَم
اولین گوله برفی را بزنی...بدون حرکت بمانم 
بگویی إ چرا دردت نمیاید
من فدای دست های ظریفت ,فقط لبخند بزنم
عصبانی شوی مرا ببندی به رگبار گوله برفی 
بگویم بس است دیگر 
اهمیت ندهی کارت را ادامه بدهی 
بیایم نزدیکت بازوانت را بگیرم
و بگویم مگر باتو نیستم ؟! از اخمم ترسیده باشی 
بگویی محکم زدم ؟!!... ببخشید
دستانت را میان دستانم بگیرم و بگویم 
نه ... ببین دست هایت سرد شده است ...

07 Dey 95 ، 22:01

Shole khobi

آدَم ها نیمه ی تاریک زیاد دارند

فقط تو باید آنقدر صبور باشی

که منتظر باشی ببینی کی ؟! کجا ؟!

درست زمانی این نیمه به نمایش 

گذاشته میشه که تو باورش کردی

که به این نتیجه رسیده بودی 

این رفیقَتْ حسابَش از بقیه جداستْ

اشتباه درست از همین جا شروع میشه

نیمه های تاریک درست زمانی آشکار می شوند

که تو به الهه ی نور درونی اون ایمان اورده ای

راستی امسال وقتی داری شَمع های تولدِت فوت میکنی

مراقِبْ باش ...

اون شعله خوبی های درونِتْ نباشه!!!!


02 Dey 95 ، 01:54

Delgarmi

دلگرمی روز هایِ زمستانی ام

لِباس گرم هایَتْ را بِپوش...

مَبادا مـ ـن نباشمَ و تو تَب کنی!!!!

29 Azar 95 ، 13:38

Hazrat hafez

فک کن یک زمان آرزوی شب یلدایم بوده ای

ولی امسال کنارم داشته باشمَت

حافظ را به دستْ بگیری

بگویی نیت کن

عَزیز طولانی ترین شبِ سالم

باور کن حَضرت حافِظ هَم نمیداند

مَن چه حِسی نسبَت به تـ ـو دارم

27 Azar 95 ، 02:06

Dokhtarak aban mahi

اولین بار چهار سال پیش بود 

با یه سوال ساده فهمیده بودم هم مسیریم

اون موقع ها از تنهایی جایی رفتن بیزار بودم

دوست داشتم کسی باهام باشه

ولی خب ترجیح میدادم یه آدم آشنا باشه

ولی پیدا شدن اون تو اون شرایط مثل معجزه بود برام

با هم رفیتم هوا بارونی بود ، سردم بود

پشنهاد داد بریم یه نوشیدنی گرم بخوریم

من اصلا از این عادت ها نداشتم یهو با کسی صمیمی شم

همیشه همه میگفتن تو اوایل یه دختر مغرور و سردی

درست هم میگفتن شاید چند ماه طول بکشه اوکی شم با یه نفر 

اون روز اصلا نمیدونم چی دیدم تو وجودش

ولی خیلی راحت قبول کردم رفتم باهاش

انگار که خیلی وقتِ میشناسمش

از اون به بعدش دیگه یادم نیست

فقط یادمه هر بار که زنگ زدم و گفتم بریم

اون نمیتونست بهش میگفتم که آخرین باری که بهش زنگ میزنم

ولی همیشه جزء اون دسته افرادیِ که شمارشو میگیرم میگم بریم بیرون ؟!

ولی امروز آخرین جمعه ی پاییزی

کنارم نشسته ای 

دخترک آبان ماهی ام 

من با تو چنان دلگرمم که انگار سالیان پیش 

تو را میان این برگ ها دیده ام 

که داشتی میخندیدی و شیطنت میبارید از چشم هایت

که دستانم را در دستت گرفته بودی و ترانه کودکی زمزمه میکردی